یکی از مهمترین چالشهای بیست و ششمین نمایشگاه بینالملی کتاب تهران خلوتی نمایشگاه و فروش نداشتن ناشران است.
طرح از مجید ادیبی
یا ایها المسلمون! انا فی قید الحیات، سُر و مُر و گنده!
طنز - عبدالله مقدمی در بخش طنز جدیدترین شماره کتاب هفته نگاه پنجشنبه به مناسبت سالروز درگذشت بنلادن علیه ما علیه، یادداشت طنزی نوشته که در دادامه می خوانید.
بنلادن در سواحل شیلی
«یا ایها المسلمون! انا فی قید الحیات، سُر و مُر و گنده!»
این پیام منسوب به بنلادن است دو هفته بعد از خبر مرگش. «خبر مرگش بعد از مردن هم ملت رو سر کار گذاشته ها!» این را یکی از پیرمردهای بیکار توی پارک که انگشتر و چاقو دسته زنجانی میفروشد به رفیقش میگوید. رفیقش که یک لحظه چرتش برده و پیام بنلادن رو نشنیده میگوید: آره بابا من همان موقع توی اداره هم از این گوروکچیان میترسیدم. آدمفروش بود. محل اختفای آدم رو به رئیس رؤسا میفروخت! پیرمرد اولی ناامید میشود.
*
مادر توی آشپزخانه میگوید: همه اینها فیلم بوده، این بنده خدا الان زنده است. خودت هم دیدی که رنگ ریش زنده بودنش با رنگ ریش مرده بودنش فرق کرده بوده! همین یعنی اینکه این بنلاده(!) زنده است دیگه! خودم توی شبکه یک دیدم که گفتند این آقا زنده است و نمرده!
پدر همانطور که تکیه به پشتی داده، روزنامهاش را ورق میزند و میگوید: حاج خانم از اخبار روز عقبی! این خبر مال پریروز بود، الان تصمیم برادران صداوسیما عوض شده، به این نتیجه رسیدهاند که این بابا چهار ماه پیش مرده بوده و شش ماه هم دست آمریکاییها بوده و الکی یک تیر زدند تو کلهاش و خلاص! مادر چشمغرهای به پدر میرود که یعنی: مگر نمیبینی بچه نشسته توی خانه، چرا از صحنههای خشونتآمیز حرف میزنی؟
پسر اما همه هوش و حواسش به این است که منفجر نشود توی پلیاستیشن!
*
دو تا جوان که احتمالا دانشجویاند دارند با هم بحث میکنند درباره دیالکتیک خشونت و مدارا! بحث میکشد به بنلادن و القاعده و طالبان. اولی میگوید : اونو که کشتند! دومی میگوید: سادهای ها پسر! تو انگار از کمیته سیصد و مافیای سیاسی جهان چیزی نشنیدی! معلوم است که نمرده این بشر. اصلا تو خبر داری هیتلر تو سال 1962 توی سواحل آرژانتین دیده شده بود؟
*
پیرمردها چانهشان گرم شده. اولی میگوید: بله آقا همین هیتلر را پسرم میگفت تو سال 1362 توی سواحل... سواحل... سواحل بلبله، قناریه؟ چیه؟ اونجا دیدنش سر و مر گنده! دومی که دیگر چرتش پریده بود گفت: اصلا همین صدام را هم که نکشتند، یکی از بدلهایش را گرفتند و بدبخت را آویزان کردند و گفتند که کشتیمش. بدلش را کشتند آقا! یکی از آن گوشه زیر لب میگوید: بیا! حالا یکی بیاید حالی این پسر بیعقل من بکند که پسر جان! بدلکاری خطرناک است. هی میگوید (دهانش را کج میکند) بابا من علاقه دارم به هنر سینما. خاک تو سرت با اون علاقهات. یکی بدون اینکه نه علاقه داشته باشه نه استعداد میرود یک فیلم بازی میکند، یک میلیارد میگیرد، تو هم میروی بدلکار میشوی که آخر سر آویزانت کنند، خاک بر سرت! پیرمرد اولی دوباره تاکید میکند: آقا جان نمرده این بشر. سومی میگوید: برادر من وزیر مملکت با یال و کوپال میگوید مرده، آن وقت توی پیزوری اعلام استقلال میکنی؟ اصلا تو میفهمی که اسناد و مدارک چیه؟ تو سندی موجود داری؟ غیر از سند خانه کلنگیات که امروز فردا شهرداری میاندازدش توی طرح، سند دیگهای داری؟ نداری که!
اولی میگوید: شما نمیفهمید. تاریخ را همینطوری نوشتند و امثال توی ساده قبول کردند. اصلا صدام و هیتلر و اون خواننده دوره جوانی ما که اسمش فکر کنم بیتلز بود! که بعدا توی سال 1962 توی سواحل شیلی دیدنش هم هیچی، تو از کجا میدانی که قابیل هابیل را با بیل کشت یا هابیل قابیل را با بیل؟ آقا یک ميلیون سال گذشته از آن موقع. الان هم کسی نیست که تایید و تکذیبش بکنه! اصلا از کجا معلوم که هابیل مُرد آن موقع؟
پیرمرد دومی دوباره چرتش برده...
ثبت دامنه
|