شاهنامهي فردوسي داراي يك كشش و بُرد ايرانگرايي است كه بررسي و دريافت باريكبينانهي آن دشوار است. چون ايرانگرايي در اين اثر مانند خونيست كه تا كوچكترين اندامهاي پيكر آن دويده است و با تار و پود آن چنان درآميخته كه گزارش درست آن نياز به پژوهشي گسترده دارد. اما در اينجا به چند نكتهي كلي بسنده ميكنم.
ايرانگرايي شاهنامه را ميتوان زير چند عنوان اصلي برشمرد:
الف- نگهداشت فرهنگ ايران- از آنجايي كه خداينامه و كم و بيش همهي متون تاريخي و ادبي در زبان پهلوي و نيز برگردانهاي فارسي و عربي آنها از دست رفتهاند، شاهنامه مهمترين چشمهي آگاهي ما در بسياري از زمينهها، چون تاريخ و جغرافي و ادب و هنر و آيينهاي خانوادگي و اجتماعي و آيينهاي اداري و كشوري در ايران باستان بهشمار ميرود.
ب- آرمان معنوي شاهنامه- اين آرمان را ميتوان در شعار نبرد نيكي با بدي خلاصه كرد. نبرد با بدي يعني كاربست آرمانهاي اخلاق ايراني، همچون: يكتاپرستي، خداترسي، دينداري، ميهندوستي، مهر به زن و فرزند، دستگيري از درماندگان، خردمندي، دادخواهي، دورانديشي، ميانهروي، آدابداني، مهماننوازي، جوانمردي، بخشش، سپاسگزاري، خشنودي، خرسندي، كوشايي، نرمش يا مدارا، وفاداري، راستي، پيمانداري، شرم و آهستگي، خاموشي، دانش آموزي، سخنداني، و ديگر و ديگر.
اخلاق شاهنامه ساخته و پرداختهي فردوسي نيست. بلكه بخشي از ميراث معنوي ايران باستان است كه از آموزشهاي زرتشت و پيش از او ريشه گرفته و در زمان ساسانيان گسترش يافته است.
ج- پاسداري زبان فارسي- شاهنامه چه از نگاه گنجينهي واژگان و دستور زبان، چه از نگاه شيوايي بيان و چه از نگاه درونمايهي پُر سويهي آن، ستبرترين ستون زبان فارسيست. اين كتاب زبان فارسي را كه در آن روزگار سخت در خطر نابودي بود، براي هميشه پايهاي نيرومند و استوار بخشيد.
منبع :(این نوشتاربخش كوتاهي از جستار استاد جلال خالقي مطلق است. اين جستار در كتاب «سخنهاي ديرينه» (بهكوشش علي دهباشي- ١٣٨٨) چاپ شده است.) - امرداد
Location: | Tehran-Mehrabad |
Temperature: | 12 °C |
Comfort Level: | 9 °C |
Dew point: | -6 °C |
Pressure: | 1016 millibars |
Humidity: | 28% |
Wind: | 30 km/h from 300° West-northwest |
Last update: | Sat 12:30 IRST |
نظرات شما عزیزان:
فريناز
ساعت10:07---16 تير 1393
که ايران چو باغي است خرم بهار،
شکفته هميشه گُل کامگار،
پر از نرگس و نار و سيب و بهي
چو پاليز گردد ز مردم تُهي،
سپر غم يکايک ز بن برکنند،
همه شاخ نار و بهي بشکنند
سپاه و سليح است ديوار اوي
به پرچينش بر نيزه ها خار اوي
اگر بفگني خيره ديوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دريا، چه راغ
نگر تا تو ديوار او نفگني،
دل و پشت ايرانيان نشکني،
کزان پس بود غارت و تاختن
خروشِ سواران و کين آختن
زن و کودک و بوم ايرانيان
به انديشه بد منه در ميان